یه دخترتنها

یه دخترتنها

متن های عشقولانه وطنز
یه دخترتنها

یه دخترتنها

متن های عشقولانه وطنز

دوباره تنهای تنها شدم...

داشتم می رفتم ک باهمه چیز خداحافظی کنم
داشتم میرفتم تاازاین دنیا باهمه ی نیرنگ ها وبدیها وپستیهایش فرارکنم
گمان نم ی کردم چشمی درجستجوی من باشد
درراهی بودم ک ازانتهایش خبرنداشتم 
 هرچه بیشترپیش می رفتم بیشتررنج میبردم 
ازهمه چیز دل بریده بودم 
درانتظارمردن لحظه هارا سپری می کردم دلم ازسنگ شده بود
ووجودم سردتنها برای خاک زنده بودم
 من درنظردرختان وگلها وزلالی چشمه ها مرده بودم
 من بازندگی لج کرده بودم وزندگی هم به عکس العمل های من می خندید
حاضرنبودم ببینم ک درزندگس شکست خوردم
نمی خواستم کسی برایم گریه کند
من تصورمیکردم راهی برای بازگشت وجودندارد
 تااینک سحر بوی گلهای کنارجاده نظرم راجلب کرد
بادموسیقی زندگی رامی نواخت ومن باگلهامی رقصیدم 
 دیگرواژه ی زندگی برایم زیبا بود
افسوس ک یک برگ پایییزی همه چبزرا ازمن گرفت ومن دوباره تنهای تنها شدم 
دلم میخواست فریادبکشم وانتقام بگیرم 
امابرلبهای من ترانه سکوت جاری بود
ازپشت پرچین سکوت به زندگی نگاه میکردم
دلم میخواست برگردم ولی داغ گل های کنارجاده دردلم تازه میشد
مجبورشدم دراین راه بی پایان جلوترروم...
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.